در دوران جوانی، شطرنج من در حدی خوب بود که کاپیتان تیم شطرنج مدرسه بودم. یک زوج معلم مهربان، مرا برای بازی در مسابقات باشگاهی در برابر بزرگسالان به آنجا بردند. در آن زمان، دنیای شطرنج کاملاً مردانه بود و از افراد مسنتر تشکیل شده بود. مسابقات باشگاهی، آرام و بی سر و صدا، در اتاقهایی شبیه کلاس درس با صندلیهای پلاستیکی و با صدای غالب و گاه ترسآور ساعتهای شطرنج برگزار میشد. مردان مسن، با لباسهای ساده و ساکت، در حال مکیدن آبنبات بودند و تنها در حد پرسیدن نام حریف و درجه او در آغاز مسابقه صحبت میکردند؛ آن هم برای ثبت در دفترچه کوچک یادداشت حرکات که برای آنالیز استفاده میشد. شطرنج در آن زمان به زندگی تبدیل شده بود. تعاملات اجتماعی در زمانهای استراحت با جمعیتی مضطرب و شخصیتهایی که تنشهای عصبی خود را به صورت طبیعی با انجام جنگهایی خاموش بر روی ۶۴ مربع، که سراسر آن پر از مرگ و زندگی بود، تخلیه میکردند. ساعتهای شطرنج نیز نشان میداد چقدر تا پایان بازی و سقوط تو باقی مانده است. در آن زمان، بازیکنان شطرنج تقریباً غیرعادی به نظر میرسیدند. به یاد دارم بازیکنی قوی در باشگاه ما بود با موهای چرب و کت و شلوار قدیمی که تمام روز در اداره پست کار میکرد و آنقدر آرام بود که اصلاً به چشم نمیآمد، اما شبها در باشگاه، بعد از مات کردن حریف، با صدای بلند و پر از هیجان گریه میکرد. یا یک وکیل که در مسابقات، مانند جرقهای، به تفسیر خودکار بازی خانمها پشت میز میپرداخت. نکته جالب آن سال، صدای شبیه میو میوی گربه بود که به مدت بیست دقیقه از دستگاه قهوه ساز شنیده میشد.

با تمام این اوصاف، یک شطرنجباز هرگز ناامید نمیشود. چیز فوقالعادهای که در تمام این افراد مشترک بود، عشق به بازی شطرنج بود که آن را مانند زندگی، پر از قوانین و استراتژیهای قابل تعریف میکرد؛ هرچند هیچ راه مطمئنی برای برنده شدن وجود ندارد. ما خود را در برابر یک راز و معمایی میدیدیم که شاید هرگز حل نشود. شطرنج علم و هنر است و من خواندن کتابهایی را توصیه میکنم که بازی استاد بزرگان را به زیبایی و ظرافت توضیح میدهند.
درباره نویسنده: کارینا کارخانه چین (۱۱ ساله)، شطرنجباز و مترجم این مطلب است.