سفید

 

 

 

یکی از من پرسید: “چطور استادبزرگ شدی؟”

پاسخ‌های زیادی برای این سوال وجود دارد، اما نه پاسخی که واقعاً بیانگر حقیقت باشد:

«من تسلیم نشدم!»

زمانی که یک اتفاق ناگوار و مخرب (در کوتاه‌مدت، تمام باخت‌ها دردناک هستند) مرا به شدت آزرده‌خاطر کرد و آنقدر گریه کردم تا به خواب رفتم…

من تسلیم نشدم!

زمانی که (تقریباً) هیچ‌کس باور نمی‌کرد که من می‌توانم به هدفم برسم و حتی خودم هم تقریباً باورم را از دست داده بودم. اما…

من تسلیم نشدم!

وقتی بازیکنانی بااستعدادتر از من، مفهومی را در پنج دقیقه درک می‌کردند که من حتی پس از ساعت‌ها مطالعه سخت هم نمی‌توانستم آن را بفهمم…

من باز هم تسلیم نشدم!

با اینکه آخرین نفر از نسل بااستعداد دانمارکی بودم که عنوان استاد بین‌المللی را کسب کردم و احساس می‌کردم کُند، دیر و بدشانس هستم، با خودم فکر می‌کردم که برای رسیدن به عنوان استادبزرگ به چه چیزی فکر می‌کنم؟ در حالی که واضح بود من باهوش‌ترین فرد در اتاق نبودم.

اما… من تسلیم نشدم!

وقتی همه دوستانم در دانشگاه، شغلی مرتبط با رشته تحصیلی‌شان پیدا کردند و به تعطیلات سالانه اسکی رفتند (و برای زندگی‌شان برنامه‌ریزی داشتند)، و حرفه شطرنج من بیشتر شبیه به یک مجسمه ثابت مانده بود…

اما من تسلیم نشدم!

و پس از اینکه بارها و بارها از نظر فنی توسط برخی “تکنیچنکوهای” (با استعداد کم) اروپای شرقی شکست خوردم و احساس ناامیدی کامل و ترس از اینکه هرگز به هدفم نخواهم رسید، بر من غلبه کرد…

اما من تسلیم نشدم!

و زمانی که بارها و بارها نورم استادبزرگی را با نیم امتیاز از دست دادم و احساس کردم که سطح بازی من فقط نیم امتیاز از آنچه لازم است، پایین‌تر است…

من تسلیم نشدم!

نمادی از رقابت و پیروزی در شطرنج

و وقتی بازیکنانی که من آنها را “پایین‌تر از خودم” می‌دانستم (شاید با اعتماد به نفس بیش از حد…) استادبزرگ شدند، و من فقط نتوانستم آن آخرین نورم را به دست آورم…

من تسلیم نشدم!

و زمانی که روزها به مطالعه آخر بازی رخ پرداختم، اما به نظر می‌رسید که در این بخش از بازی کاملاً دست و پا چلفتی هستم.

اما من تسلیم نشدم!

و وقتی به خودم گفتم: “اگر قبل از ۲۵ سالگی به این عنوان نرسیدی، آن را فراموش کن و در زندگی‌ات کاری باارزش‌تر انجام بده (مثلاً دنیا را نجات بده یا چیزی شبیه به آن)…” اما داشتم به خودم دروغ می‌گفتم. چون وقتی ۲۶ ساله شدم هنوز…

من تسلیم نشدم!

همانطور که می‌گویند: “برای اینکه اول شوی، اول باید به پایان برسی!”

بنابراین، اگر واقعاً چیزی را می‌خواهید…

فقط دست از تلاش برندارید!

By پریا فاتحی

volleyball player climber_cyclist زاده سنندج_کوردستان زندگی نوعی شطرنج است با مبارزه ،رقابت و اتفاقات خوب و بد

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *